خانواده من

  امروز از روی کره زمین ایران رو به ایلیا نشون دادم و میگم این کشور سفیدِ ایرانه ایلیا : نه این کوچیکه...روسیه رو نشون میده و میگه این خوبه بزرگه ..ایران اینه ...

این دو ،سه روزه خیلی مرگ رو نزدیک دیدم... هفته پیش دکترا  منو به اشتباه انداختن که مسموم شدم و تازه روز سه شنبه با دیدن علائم جدید دچار وحشت شدم ... خواهرجونیم منو مجبور کردم ،سریع خودم رو به دکتر نشون بدم... همسری سریع مرخصی گرفت و ایلیا رو سپردم به بابایی..اصرار داشت بیاد ...حس کردم نیازی نیست... تا خونه خواهرم  نزدیک 1 ساعت تو جاده بودم ...حس می کردم ،خیلی کم قدر نعمتهام رو دونستم   خیلی کم واسه عزیزام وقت گذاشتم...چقدر دلم گرفت...ایلیا بدون مادر چه میکنه...من آرزوهای زیادی داشتم خونه خواهرم ...خواهر زاده جونی ها واسه این که من از استرس در بیام خیلی شوخی می ک...

دیروز کمی از نعناهای تو باغچه رو خشک کردم(با کمک آفتاب خانم) واسه اطلاعات بیشتر در مورد خواص نعنا این جا خوب امسال باز از نظر گوجه خودکفا هستیم و باغچه عزیزمون به ما مثل پارسال لطف داشته ولی هنوز خیار ها تازه گل کرده،رفتیم سالاد درست کنیم چند تا خیار هم همسایه عزیز از باغچشون دادن جای همتون خااااااالی کاش شما هم بودید از این خیار و گوجه ارگانیک میل می کردید واقعن عااااااالی بودن یِ نگاه به محیط اطرفمون بندازیم ،می بینیم زمین مهربان چقدر نعمت به ماد داده و ما با این که رایگان در اختیارمون قرار گرفته ولی بی توجه هستیم مثل این برگ های اکالیپتوس که تو منطقه ما فراوان موجو...

    تمرینهای ایلیا(چطوره؟؟خوب پیشرفت کرده؟؟) ...

خب اسباب کشی کردیم ،فعلن ببینیم چی میشه...فقط یِ همت بلاگفا رو تحریم کنید                                   ...